کتاب "هرس" پایین تخت افتاده بود و مدادها روی کاغذهای روی میز تحریرم پخش بودند وقتی که از خواب بیدار شدم, شانه زدن موهای نرم, هوای خنک بارونی, عطر قهوه و صدای خوابالود قشنگ یار, نوید یه صبح قشنگ ِ دلپذیر و یه روز کاری عالی رو میداد.

چیزی از شروع کار نگذشته بود که همکارم بابت حرفی ازم رنجید, مقصر بودم؟ صد در صد.

بعدتر که خواستم از دلش در بیارم حوصله و آمادگی نداشت, میدونی گاهی وقتها آدمها خواسته یا ناخواسته حرفی رو میزنن که طرف مقابلشون رو میشه یا عمیقا تو خودشون فرو میبره, همینه که باید از حرف زدن ترسید, باید فکر کرد, نباید یادمون بره که کلمات " بار " دارند,

بعد ذهنم درگیر مفهوم " مدیریت رابطه " شد, اینکه چقدر میشه آدمها رو, اون چیزی که واقعا هستند فارغ از اینکه ما فلان ویژگی اخلاقیشون رو دوست نداریم دوست داشت.

چرا ازهر آدمی, هر محیطی فقط شرایط مطلوب خوشایندش رو میخوایم و با هر رفتار سرد یا ناهنجاری بی که بدونیم تو دل و ذهن طرف مقابل چی میگذره اخمامون رو تو هم میکنیمو به خودمون حق میدیم.

اینروزها بیشتر از هر وقت دیگه ای سعی میکنم سازگاریم رو با آدمها و زندگی زیاد کنم نه که خودم رو نادیده بگیرم ولی حس آدمهای مهم زندگیم رو هم نادیده نگیرم و به حکم اینکه عاشق من هستند بی رحمانه قضاوت نکنم(چرا که آکاهی از اینکه شما به جون دیگران بسته اید و قهر و کم لطفیتون نفسشون رو میگیره به شما قدرت بی رحمی کردن میده).

خدایا برای بهتر شدن,بهتر دیدن و بهتر زندگی کردن چشمان من رو بینا کن و به بینش من وسعت و به انرژیم برکت عطا کن.

الهی آمین

.

هر نفس شکر

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها