تظاهر جایز نیست حال این روزهای من خوب نیست شاید بدِ بدِ بد هم نباشه ولیخوب هم نیست. تمام فضای ذهنم رو جستجو کردم یک متن بلند بالا هم نوشتم از لحظات تلخ و شیرین روزهای اخیر, ولی بغض توی گلو و بی حسی ناجور پای چپم نشون میده زور روزای بد من این اواخر بیشتر بوده.

راستش نمیدونم هنوز هم باید بیام و بنویسم که توی همه این سختیها و فشارها  کنار همسرم ایستاده ام که همراهشم, همراهی که کنار لحظات خوب نابش روزهای پرتنش زیادی رو هم داشته.

نمیدونم میتونم بنویسم هنوز هم مصرانه پیگیر هدفم , پیگیر هدفهامون هستم یا نه بعد از این همه شبانه روز دویدن و نرسیدن؟

لابد میشه دیگه میشه که مامان چند روز پیش بهم گفت مریم همه این روزا میگذره که مریم سالها بعد به این روزهات میخندی که مریم انقدر فکر نکنید, خب شاید ما باید به حرف مامان گوش بدیم که مامان دو تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده.

باشه مامان من به حرفت اعتماد میکنمو منتظر روزی میمونم که به سختی این روزا بخندیم, به تنشهامون, فشار مالی, تحمل سوال همیشگی کی عروسی میگیرید, به سِری و بی حس شدن مدام پام.

من صبورانه منتظر روزی میمونم که به حال امروزمون بخندیم و بگیم چه دیوونه بودیم بابا. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها